خاطرات پشت دوربین

ساخت وبلاگ

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : رؤیا, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 75 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

عروس و داماد اومده بودن آتلیه، عروس خانم پیراهن زیبایی به رنگ صورتی شفقی تنش بود. از عروس پرسیدم مراسم عقدتونه؟ گفت نه عروسیمونه. به لباسش اشاره کردم و گفتم چون پیراهنتون این رنگه پرسیدم، عروس جواب داد واسه عقدمون پیراهن سفید پوشیدم، برای مراسم عروسیمون نمیخواستم دوباره لباس سفید بپوشم و این لباس رو انتخاب کردم. لباسش خوشرنگ بود مخصوصا توی عکس خیلی نما داشت ولی به نظر من پیراهن شب عروسی باید سفید، نباتی یا کرم روشن  باشه. آقا داماد عینک داشت، ما هنگام عکاسی اگه مشتری عینک داشته باشه میخواهیم که عینکش رو برداره عینک نور فلاش رو بازتاب میکنه و چهره سوژه خراب میشه.به داماد گفتم عینکتون رو بردارید خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : پیراهن,صورتی,عینک, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 506 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

این خاطره مربوط به یکی از همکارامونه. این خانم تعریف میکرد توی آتلیه مشغول عکاسی از عروس و داماد بوده، به عروس و داماد میگه حلقه هاشون رو دربیارن وتو دستشون بگیرن رو به دوربین .داماد حلقه همراهش نبوده و این همکار ما حلقه خودش رو درمیاره میده به داماد تا عکس رو بگیره. بعد از عکاسی داماد حلقه خانم همکار رو نمیده و میگه حلقتون رو به عنوان هدیه برمیدارم. حالا این داماد قصد شوخی داشته یا نه رو نمیدونم ولی با التماس همکار ما هم حاضر نمیشه حلقه رو برگردونه و همش میگفته این هدیه شما به ماست. آخر شب همکار ما دست به دامن آقای ح ( صاحب آتلیه و فیلمبردار قسمت آقایون) میشه که تو رو خدا حلقه من رو از داماد خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : همکار, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 87 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

 وقتی برای دیگران لقمه بزرگتر از دهانشان باشی آنها چاره ای ندارند جز آنکه «خردت» کنند تا برایشان اندازه شوی.

پس مراقب معاشرت هایت باش.

ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن،

یا خواب میمانی یا از زندگی عقب...!

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : تأمل, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 85 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

 چند سال پیش که فرزندی نداشتیم ومستاجر بودیم یک شب تابستان اتفاقی افتاد. خونه ای که بودیم دو طبقه و جنوبی بود، واحد طبقه همکف حیاط خلوت داشت که اجاره ما بود. پذیرایی این خونه بزرگ بود و باسه تا پنجره بزرگ ودر رو به حیاط خلوت باز میشد. اتاق خواب کوچیک بود و کلی اسباب توش گذاشته بودیم واسه همین توی پذیرایی میخوابیدیم و در و پنجره ها رو باز میکردیم تا از هوای خوب شبهای تابستون استفاده کنیم.دور حیاط خلوت با دیوارهای خونه های همسایه گرفته شده بود، گوشه حیاط هم دستشویی قرار داشت. اوضاع حیاط  جوری بود که یک نفر از روی دیوار میتونست بیاد رو بام دستشویی و بعد هم بیاد پایین تو حیاط، کاری که در عین ناباو خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : تابستان, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 114 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

  رفته بودم فیلمبرداری مجلس عروسی. عروس خانم رو میشناختم و میدونستم چند ساله پدرش فوت کرده. نوبت دادن رونمایی رسید و آقایون هم اومدن که هدیه هاشون رو بدن.یک خانم از پرسنل تالار اومد تا اشخاص رو معرفی کنه و کادوشون رو اعلام کنه. نوبت رسید به معرفی پدر و مادر عروس و این خانم از پدر عروس خواست که بیان رو سن.نگاهم به عروس افتاد که چطور ناراحت شد، منتظر بودم یکی از اقوام به این خانم بگه پدر عروس فوت شد ولی هر کس به فکر آماده کردن هدیه خودش بود. خانم مسئول معرفی دو بار دیگه هم پدر عروس رو صدا زد و تأکید داشت سریعتر بیان. حواسم به عروس بود که چجوری چشماش پر از اشک شد. دلم خیلی گرفت و ناراحت شدم که چر خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : پدر,عروس, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 102 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

   همسرم باید ساعت هفت صبح شرکت باشه،ساعت ورود و خروجشون با دستگاه اسکن اثر انگشت ثبت میشه و حتی یک دقیقه تأخیر ثبت میشه. چند روز پیش ساعت هفت و پنج دقیقه صبح تلفن خونه زنگ خورد، تعجب کردم کیه این وقت صبح، دلشوره گرفتم چون حتما اتفاقی افتاده وگرنه کسی واسه احوالپرسی این وقت صبح تماس نمیگیره.رفتم تلفن رو جواب بدم، کالر آیدی تلفن شماره محل کار همسرم رو نشون میداد مطمئن شدم خبریه. تلفن رو جواب دادم همسرم بود که با استرس گفت برو جلوی در پارکینگ رو ببین گوشی موبایل و کیف مدارک ماشین اونجا نیفتاده، ازش خواستم تعریف کنه چی شده.همسرم گفت: صبح که میخواسته بره شرکت یکم دیرش شده بود واسه همین سریع رفته د خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : فراموشکار, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 82 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

   در حالی این مطلب رو مینویسم که دورم پر از کارتن های اثاث بسته بندی شده هستش.  آپارتمانی رو پیش خرید کردیم که هنوز امتیازاتش وصل نیست ولی به احتمال زیاد این جمعه مجبوریم اثاث کشی کنیم چون خونه ای که الان هستیم دو ماه از سررسید سالش میگذره وصاحبخونه به یکی دیگه اجاره داده. بچه هام رو میبرم مشهد پیش مامان بمونن تا آپارتمان کامل بشه، خودم و همسری هم یه فکری به حال خودمون میکنیم. به هر حال خوشحالم که بعد از سه سال از خونه بدوشی در میاییم، واسه ما که صاحب خونه بودیم سخته که مستاجر باشیم. خوشبختانه آپارتمان بزرگتر مشهد فروش رفت و اینجا خونه خریدیم و شدم همجوار خانواده همسر.  شاید بگید اگه خانواده خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : روزانه,نویسی, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 118 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

سلام به دوستان و خواننده های این وبلاگ. همچنان درگیر کارهای خونمون هستیم و حسابی مشغول،تا قبل از بازگشایی مدرسه ها بتونیم یک سر و سامونی به اوضاع به هم ریختمون بدیم.  اینترنت  زغالی موبایل رو هم که نگو. نوشته های همتون رو دنبال میکنم ولی امکان نظر گذاشتن با موبایل واسه بیشتر وبلاگها نیست.  در اولین فرصت میام مطلب میگذارم. 

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : بدون,عنوان, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 101 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

سلام دوستان. مثل اینکه پرشینبلاگ دوباره راه افتاد.

 پرشینبلاگ یکبار دیگه هم دچار مشکل شد، ولی اینبار خیلی طول کشید مشکل برطرف بشه.

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : باره,سلام, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 111 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31

 یک شب که واسه ادامه فیلمبرداری از تالار راهی خونه عروس و داماد شدیم، سوار تاکسی شدیم. راننده تاکسی آقای جوونی بود. یک ساعتی سوار تاکسی بودیم و توی این فاصله آقای راننده از ماجرای شب عروسیش گفت.   من هم به نقل قول از ایشون میگم. آقای راننده گفت: ش خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 108 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 3:02

 جشن تولد دختر کوچولوی چهار ساله بود که توی خونشون برگذار میشد. یک خونه کوچیک با کلی مهمون، اون هم نه مهمونهای کوچولو. همه مهمونها خانمهای بزرگسال بودند.در کل هفت یا هشت تا بچه بودند.   مادر دختر کوچولو یک پسر هشت ماهه هم داشت، که این بچه خیلی بیت خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 3:02

 مجلس عروسی بود و همه چی خیلی خوب پیش میرفت. خواهر آقا داماد اومد و گفت: من میخوام تنهایی بر.قصم، هیچکسی نیاد، شما هم فیلم نگیرید. گفتم: باشه ، فیلمبرداری نمیکنم. خانمه گفت: نه شما فیلم بگیرید ولی از من نگیرید. گفتم: آخه شما میخواهید تنهایی بر.قصید و میگید فیلم نگیر، من از چی فیلم بگیرم؟ خانمه خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 102 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 8:43

نرم نرمک میرسد اینک بهار....

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1396 ساعت: 18:36

مجلس عروسی بود، توی خونه برگزار میشد و در یک شهرستان که تازه از بخش تبدیل به شهرستان شده. اول آتلیه داشتیم و بعد به سمت شهرستان راه افتادیم که حدود بیست کیلومتر راه بود. وارد خونه پدر داماد شدیم. عروس و داماد مشغول رق.صیدن شدن، تا اینجا همه چی عادی بود که مادر داماد و سایر محارم داماد تصمیم گرفتن بی خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1396 ساعت: 18:36