قربونی

ساخت وبلاگ

 همه با رسم قربونی کردن گوسفند جلوی پای عروس و داماد آشنا هستید. من یکی به خوب و بدش کار ندارم ولی هر وقت صحنه قربونی باشه میرم یکم دورتر، که جون دادن حیوون رو نبینم. وقتی توی مجلس هستیم که فیلمبردار آقا این صحنه ها رو میگیره. فیلمبردار آقا چنان از جلومیگیره که یکبار خون پاشید روی شلوارش، من که دلش رو ندارم بعد از اون همه بزن و بکوب همچین صحنه ای رو ببینم.

 یک شب که موقع قربونی بود و من طبق معمول رفتم عقب بایستم که صحنه قربونی رو نبینم؛ توی یک گوشه تاریک کوچه متوجه یک دختر هشت یا نه ساله شدم. برام عجیب بود که تنهایی اونجا چیکار میکنه. رفتم جلو و دیدم دخترک گریه میکنه و میلرزه، به دخترک گفتم چی شده ؟  دختر در حالیکه از شدت ترس لکنت گرفته بود به گوسفند اشاره کرد و گفت: کشتنش من میترسم. بهش گفتم : پس مامانت کو؟ دختر گفت: رفت تو خونه عروس. به دختر گفتم : تو هم برو خونه پیش مامانت، گفت : از گوسفند میترسم. بهش گفتم: بیا من میبرمت، کنار من وایستا به گوسفند هم نگاه نکن. دخترک اومد کنارم، دستام رو گذاشتم رو شونه هاش تا ترسش کمتر بشه. باورم نمیشد از شدت ترس مثل بید میلرزید. از دست والدین دخترک کفری شدم، مامانش حتما باید دخترش رو ول میکرد تو کوچه تا بره جهیزیه عروس رو ببینه، باباش هم که پی رقصیدن...

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 77 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 5:44