رسم عجیب

ساخت وبلاگ

مجلس عروسی بود، توی خونه برگزار میشد و در یک شهرستان که تازه از بخش تبدیل به شهرستان شده. اول آتلیه داشتیم و بعد به سمت شهرستان راه افتادیم که حدود بیست کیلومتر راه بود. وارد خونه پدر داماد شدیم. عروس و داماد مشغول رق.صیدن شدن، تا اینجا همه چی عادی بود که مادر داماد و سایر محارم داماد تصمیم گرفتن بیان با عروس و داماد همراهی کنند، هنوز دو دقیقه از اومدنشون نگذشته بود که عروس رو به کلی کنار زدند و عروس خانم بعد از اینکه چند دقیقه کنار ایستاده بود رفت و نشست رو صندلیش. اصرار من به عروس برای ادامه رق.صش بی فایده بود و گفت: مشکلی نداره.  بالاخره داماد رفت و عروس همچنان نشسته بود. 

 تشنه بودم رفتم کمی آب بخورم که متوجه شدم مطلقا هیچ پذیرایی ندارند حتی چایی. یک قابلمه وسط آشپزخونه بود که قالب یخ داخلش بود و آبسرد داشت ولی هیچ لیوانی نبود که بشه آب خورد، آخرش ازشیر آب با دست آب خوردم. از صاحب خونه در مورد پذیرایی سوال کردم که گفت ما رسم نداریم از خانمها پذیرایی کنیم فقط واسه آقایون پذیرایی داریم. این اولین بار و خوشبختانه تنها باری بود که همچین رسمی دیدم.

 موقع شام رسید و خانمها به همراه بچه هاشون که از شدت گرسنگی ضعف کرده بودند راهی

 حسینیه ای شدن که سفره شام اونجا پهن بود.

 بشنوید از من که همراه عروس خانم و خواهرهاش راه افتادیم به سمت منزل پدر عروس واسه بقیه مراسم. باورش سخته ولی عروس دو تا کوچه با پای پیاده اون هم بدون همراهی داماد و جلوی چشم همسایه های کنجکاو راهی خونه پدرش شد. تازه وقتی به خونه پدر عروس رسیدیم متوجه شدم مادر عروس در مراسم عروسی نبوده و توی خونه خودشون نشسته بوده. خدا خیرش بده یک لیوان چایی واسم آورد و گفت: ناقابله میدونم از سر شب هیچی نخوردید.

 به عروس گفتم با داماد تماس بگیرید، واسه شام خوردن بیاد تا فیلم بگیرم که عروس گفت : اون پیش مهمونهاشه نمیاد، ما رسم نداریم که حتما عروس و داماد با هم شام بخورند. باز هم تعجب کردم، ولی میدونستم اصرار فایده ای نداره.

 نشستم یک گوشه و صحبتهای فامیل عروس رو گوش میدادم که میگفتن حالا واسه شام چیکار کنیم، مادر عروس به دخترهاش گفت برید حسینیه شام بخورید و دخترهاش میگفتن به داماد بگید چند ظرف غذا بفرسته اینجا، مادر عروس گفت: اگه خودشون آوردن که آوردن وگرنه ما غذا نمیخواهیم. بعد مثل اینکه متوجه حضور من شد و گفت: پس خانم فیلمبردار چی؟ نمیشه گرسنه بمونه. خلاصه به خاطر من رفتند به داماد رو زدند و چند پرس غذا گرفتند!

 مراسم خداحافظی عروس از خانوادش هم موکول شد به وقتی که داماد تمام فامیلش رو بدرقه کنه. ما دیگه برگشتیم و فیلمبرداری نشد آخه خیلی دیروقت میشد.

 رسم خیلی عجیب و بیخودی بود، انگار داماد واسه خودش و فامیلهاش جشن گرفته بود و عروس یک مهمون بود.

 این رو هم بگم که داماد بعدا اومد و گفت فیلمبرداری باب میلش نبوده و در یک عملیات انتحاری گفت تمام عکسهای آتلیشون رو پاک کنیم! 

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1396 ساعت: 18:36