شب تابستان

ساخت وبلاگ

 چند سال پیش که فرزندی نداشتیم ومستاجر بودیم یک شب تابستان اتفاقی افتاد. خونه ای که بودیم دو طبقه و جنوبی بود، واحد طبقه همکف حیاط خلوت داشت که اجاره ما بود. پذیرایی این خونه بزرگ بود و باسه تا پنجره بزرگ ودر رو به حیاط خلوت باز میشد. اتاق خواب کوچیک بود و کلی اسباب توش گذاشته بودیم واسه همین توی پذیرایی میخوابیدیم و در و پنجره ها رو باز میکردیم تا از هوای خوب شبهای تابستون استفاده کنیم.دور حیاط خلوت با دیوارهای خونه های همسایه گرفته شده بود، گوشه حیاط هم دستشویی قرار داشت. اوضاع حیاط  جوری بود که یک نفر از روی دیوار میتونست بیاد رو بام دستشویی و بعد هم بیاد پایین تو حیاط، کاری که در عین ناباوری ما اتفاق افتاد. یک شب در حالیکه من و همسرجان خیلی ریلکس خوابیده بودیم و در و پنجره ها باز بود با صدای چند فریاد از خواب بیدارشدیم ساعت سه صبح بود، یکهو من یک مرد رو دیدم که روی لبه دیوار راه میرفت ، فقط تونستم به همسرم بگم یکی روی دیواره و بعدش از ترس خشکم زد در حالیکه اون مرد اومد پایین رو بام دستشویی. شوهرم سریع رفت در و پنجره ها رو بست  در حال قفل کردن در بود که یارو رسید پشت در . مرد با زیر پوش و پیژامه بود و لباسی که به ظاهر شلوار و پیراهن بود رو زیر بغلش داشت. به همسرم التماس میکرد در رو باز کنه تا بتونه از طریق در خونه ما فرار کنه چون چند نفر دنبالش هستن همسرم هم سرش داد میکشید که اینجا 

خانواده خوابیده مهلت بده تا بیداربشن. من که سر جا خشکم زده بود و قدرت هیچ کاری نداشتم تو همین گیر و دار دیدم دو تا مرد دیگه هم اومدن روی دیوار ، در حقیقت دنبال مرد اولی بودن ، اونها هم از راه بام دستشویی اومدن پایین. با صدای فریاد همسرم که گفت پاشو خودتو جمع و جور کن به خودم اومدم سریع رفتم اتاق خواب مانتو وروسریم رو پوشیدم و اومدم بیرون و رفتم در ورودی رو باز کنم تا فرارکنیم توی کوچه.تا در و باز کردم متوجه ماشین پلیس شدم که جلوی در بود و چراغ گردونش روشن بود خیالم راحت شد برگشتم توی اتاق ، همسرم اومد و گفت همینجا بمون تا اینا برن و در اتاق رو بست وبعد رفت قفل در حیاط خلوت رو باز کرد و مرد فراری به همراه دو تا مردی که اسکورتش میکردن رفت تو ماشین پلیس. بعدشنیدیم که یک عده میگفتن نصفه شب رفته یک جایی واسه خاک برسری،داداشهای زنه فهمیدن و یارو از راه پشت بوم فرار کرده ، یک عده هم گفتن طلبکاراش تو کمینش بودن  نصف شب که اومده خونه گیرش انداختن که یارو از پشت بوم فرار کرده. در هر صورت این اتفاق باعث شد من ترسی تو دلم بیفته اونهم در مورد پنجره ای که باز باشه. از شب بعد موقع خواب پنجره ها و در رو شش قفله میکردیم و کولر رو روشن میکردم پتو رو میاوردیم که سردمون شد استفاده کنیم.تا یک مدت بعدش هم به توصیه اکید همسرجان با حفظ بیشتر شئونات میخوابیدیم!

خاطرات پشت دوربین...
ما را در سایت خاطرات پشت دوربین دنبال می کنید

برچسب : تابستان, نویسنده : 4sanaz1359a بازدید : 109 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:31